برسر وعده خود بمانیم
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد هنگام بازگشت نگهبان پیر را دید که با لباس اندک در سرما نگهبانی میداد از او پرسید:آیا سردت نیست ؟نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم مجبورم تحمل کنم . پادشاه گفت : من الان به داخل قصر میروم و میگویم یکی از لباسهای گرم مرا برایت بیاورند نگهبان ذوق زده شد و تشکر کرد اما پادشاه به محض ورود به قصر وعده خود را فراموش کرد . صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد در حوالی قصر پیدا کردند درحالی که کنارش در نامه ای با خط نا خوانا نوشته بود:ای پادشاه من هرشب با همین لباس کم سرما را تحمل میکردم ام وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد
یادمان باشد به راحتی به دیگران وعده ندهیم ولی اگر وعده دادیم بر سر پیمان باشیم و در اجرای عهد پایدار بمانیم که گفته اند جوانمردان در گرو عهد و پیمان خود هستند
دوشنبه 4 تیر 1391 - 1:07:02 PM